
آه از اقبال، هر شب تنها بوی پیرهن خونیِ تو منو میبَره سمت گودال هرشب صدبار تو رو میکُشنت جلو چشمای خیست میرم از حال نیستی جونم نیستی جونم شبا آستین پیرهنتو میذارم من روی شونهم هرشب صدبار از حرم میدَوَم تا حوالی مقتل سرگردونم آه ای جونم، هستی پیشم با این پیرهن، آروم میشم روضه روضه، گریه گریه برگرد امشب با رقیه **** یکی داره پیرهنو میدزده پیروهن که نه کفن میدزده یکی داره با یه کهنه خنجر سرو از روی بدن میدزده