حسین محمدی فام

آسمان بود غرقه دلشوره

633
1
آسمان بود غرق دلشوره
چرخ از گردشش پشیمان بود

حس و حالی غریب حاکم بود
گیسوی نخل‌ها پریشان بود

شب نمی‌خواست تا سحر بشود
شب شبیه غروب دل خون بود

در و دیوار ناله می‌کردند
دم هو هوی باد محزون بود

مقتل کوچه‌ها قدم به قدم
روضه می‌خواند و نوحه سر می‌داد

هق‌هق چاه کوچه هم امشب
داشت از غصّه‌ای خبر می‌داد

بانگ حی علی الصلاة و مدح
پا شد از جای خویش خیر العمل

رفت تا صبح را کند بیدار
آن که خود بود نور صبح ازل

در خانه ز شرم ساکت بود
در دل ذوالفقار غصه نشست

ارجعی خواند و از سر شوقش
گریه کرد و عمامه‌اش را بست

داخل کیسه را نگاهی کرد
چند خرما و چند تا نان بود

وقت رفتن رسیده بود
غمش غربت سفره‌ی یتیمان بود

به کمر شال سبز خود را بست
بود مشغول ذکر لب‌هایش

دخترش در نگاه آخر خود
رفت قربان قد و بالایش

در طوافش پرنده‌ها گریان
آسمان ضجه می‌زند برگرد

به سفر می‌روی و این دنیا
بی‌تو دگر صفا ندارد مرد

شال او را گرفت حلقه‌ی در
گویی از غصه‌ای پریشان بود

در خانه به التماس افتاد
در خانه به فکر جبران بود

فکر جبران زخم سی ساله
زخم آن در که در مدینه شکست

آن دری که نداشت تاب لگد
سوخت و استخوان سینه شکست

وسط خطبه‌ خواندن مادر
آتش افتاد به دل حیدر

ناله‌ی فضة خضینی
غنچه‌ای ناشکفته شد پرپر

مادری یک تنه به عشق علی
در مصاف چهل نفر کافر

لگد و تازیانه یک طرف و
یک طرف دست بسته‌ی حیدر

با تازیانه زد به من او دشمن پَستِت
دستم شکست ولی طناب
وا نشد از دستت

فدایی امام و قرآن دین شدم من
در پشت درب خانه
نقش زمین شدم من

(مظلوم علی، علی جان) 4

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش