(گهواره خالی قنداقه خونی (لالایی سوی دریا رفته رودم)2)2 طوفان آه است باران اشک است در این بیابان، باقی نمانده در مشک تشنه ،جز آه سوزان دیدم که مادر ،میگشت میگفت با چشم گریان لالایی سوی دریا رفته رودم (این تشنگی سوخت ،لبهای او را ای داد و بیداد تیری نشان کرد، مشک عمو را ای داد و بیداد)2 تیری دگر آه ، نازک گلو را ای داد و بیداد ( لالایی سوی دریا رفته رودم)2 (مادر بمیرد از ماتم آن چشمان بسته)2 مادر بمیرد آه از لبان در خون نشسته مادر بمیرد گلبرگ این گل از هم گسسته لالایی سوی دریا رفته رودم