بابا تُو این چند روزِ دور از تو، شبیه خاکستر آتیشم

بابا تُو این چند روزِ دور از تو، شبیه خاکستر آتیشم

[ حسین محمدی فام ]
بابا تُو این چند روزِ دور از تو، شبیه خاکستر آتیشم 
یه وقتایی خاموشم و سردم، یه وقتایی هم شعله‌ور می‌شم
چقدر نماز خوندم که برگردی، چقدر دعا کردم بیای پیشم 

وضوم شده با اشک و خون، چادرِ سوخته‌م روضه‌خون 
نگم برات چقدر مشکله نماز خوندن با لکنت زبون

تازه بابا وقت اذون، می‌زد به پهلوم ساربون 
می‌گفت: اگه تونستی حالا نمازت رو ایستاده بخون 

وای، گیرِ بی‌حیا افتادم بابا
از حال دعا افتادم بابا 
دیگه از صدا افتادم بابا 

بابا، بابا، خسته‌م از این دنیا ... 

می‌خوای بدونی که برای چی، شبیه هم‌دیگه شدیم حالا؟ 
آخه همونا که توی گودال، تو رو گیر آوردن تک و تنها 
منم یه جا تنها گیر آوردن، تا جایی که خوردم زدن بابا 

سنان و شمر و حرمله، نه یک‌ دفعه چند مرحله 
دور از چشم داداش اکبرم منو می‌زدن سرِ حوصله 

تازه توی این فاصله، دیگه نگم از سلسله 
دیگه نگم از دستای پُر از زخم و پای پُر آبله

وای، از دردِ زیاد اشکم درمیاد
تا یادم میاد اشکم درمیاد 
از اِبنِ زیاد اشکم درمیاد 

بابا، بابا، خسته‌م از این دنیا ... 

یه شب تُو صحرا گم شدم بابا، یکی اومد با خنده پیدام کرد 
با دیدنش خوشحال شدم اوّل، تا این‌که با بی‌رحمی دعوام کرد 
با دستای سنگینِ مردونش، منو زد و خودش رو بدنام کرد 

همین‌که زجر از راه رسید، صدای ناله‌م رو شنید 
یه جوری سیلی زد به من که دیگه چشام جایی رو ندید

یه حرفی زد رنگم پرید، تنم می‌لرزید مثل بید 
بذار چیزی نگم بهتره چجوری منو رُو خارا کشید 

وای، از اون‌جا به بعد خیلی بد می‌زد
از روی حسد خیلی بد می‌زد 
با مشت و لگد خیلی بد می‌زد

بابا، بابا، خسته‌م از این دنیا ...

نظرات