
فضّه با گریه دوید و دور او چادر گرفت بعد از آن صحنه دگر او صاحب اسرار شد بهر قتل مادر و کودک، کنایهفهمها آن فشار ضربهها همدست با مسمار شد بعد از آن که مرتضی خون در و دیوار دید روزهای غربتش با خون دل افطار شد دست روی دست، زانو در بغل، آرام گفت ذوالفقارم خاک خورد و همسر آزار شد وسعت آن ضربهی سیلی فقط کوچه نبود بارها و بارها در کربلا تکرار شد در میان کوچهها یک بار مادر گیر کرد دخترش منزل به منزل وارد بازار شد