غلامم غلام ابوفاضلم اسیر مرام ابوفاضلم نمکگیر نام ابوفاضلم فقیر مقام ابوفاضلم به هر گوشهای حرف رایج شده ابالفضل باب الحوائج شده بخوانش خداوند فضل و ادب به امالبنین میرسد در نصب فدای مرامش حبیب و وهب ندیده کسی ساقی تشنه لب شد از کودکی عاشق پنجتن فدایی راه حسین و حسن چنین یار ناصح کجا دیدهای؟ به هر جنگ فاتح کجا دیدهای؟ چنین نور واضح کجا دیدهای؟ چو او عبد صالح کجا دیدهای؟ نشد عبد هر پست خود کامهای غمش بود داغ اماننامهای امان از زمان بلای عظیم شد از تشنگی وضع خیمه وخیم کنار شریعه بدور از حریم چه شد حال سقا؟ بیا بگذریم... دلش یاد یعسوب دین کرده بود به راهش سپاهی کمین کرده بود فدایش که بیدست و حیران شد و دم علقمه تیر باران شد و خجالتکشیده ز طفلان شد و ز یک مَشک پاره پیشان شد و به ضرب عمودی سرش باز شد اما به بالین زهرا سرافراز شد *** خواستم آبی رسانم در حرم، اما نشد گفته بودم مشکها میآورم، اما نشد خواستم پیش رباب یک مشک پر آب آورم تا که نگوید تشنه جان داد علی اصغرم، اما نشد خواستم سیراب سازم تشنگان خیمه را تا مگر خشنود گردد خواهرم، اما نشد خواستم بالاسر خواهر بمانم در حرم تا نگوید وای من از معجرم، اما نشد جای دستانم سر راه تو ای مولای من خواستم بر پای تو افتد سرم، اما نشد چون دو دستم قطع شد دست علمگیری نماند خواستم گیرم به دست دیگرم، اما نشد خواستم مانع شوم از غارت اهل خیام گفتم ای دل من امیر لشکرم، اما نشد اولین بار است تو ایستاده و من افتادم خواستم خیزم به پای رهبرم، اما نشد خواستم دستی نگیری بر کمر از داغ من تا نخندد کس به اشک سرورم، اما نشد دست بر پهلو به بالینم رسیده مادرت کاش میشد انتقام مادرم، اما نشد کاش میشد از سر نیزه نبینم بارها تازیانه خوردن اهل حرم، اما نشد