شب هفتم شیر آوردن نذر اونکه شیر نخورده

شب هفتم شیر آوردن نذر اونکه شیر نخورده

[ ابوذر روحی ]
شب هفتم شیر آوردن، نذر اونکه شیر نخورده
چرا اینقدر بی‌قرارین، بچتون که تیر نخورده

مجلس زنونه امشب، روضه رو بهتر می‌فهمه
حرف مادر عزادار و فقط مادر می‌فهمه

بری از هر کی بپرسی، میگه باورم نمیشه
بچه‌ی شیرخواره رو لب تشنه کشتن، مگه میشه

بخدا تصورش هم دل ما رو می‌سوزونه
بچه‌ آب بخواد و بابا نتونه آب برسونه 

ولی کربلا چه کردند، غم ما رو زنده کردند 
پسر از تشنگی جون داد، پدرو شرمنده کردن

حرف اِن آن ترحمونی، جون ادمو میگیره
هی می‌گفت آبش بدید آبش ندید، زودی میمیره

یه دفعه صدایی اودم، علی اصغر یه تکونی خورد
خون گرفت صورت شاهو، تیر و دید به استخون خورد

یه جوری دل منو سوزوندی که، تا قیامت از دلم غم نمیره
هر چی رو ببخشم و یادم بره، خنده‌هات حرمله یادم نمیره

شیرخوار‌ه‌ام کاری به کار تو نداشت
مثل من چشمای بارونی نداشت

تشنگی یه کاری کرد باهاش
حتی واسه جون دادن، جونی نداشت

یه روز خوش نبینی تو زندگیت
شادیات عذاب شه حرمله

رباب و خونه خراب کردی چرا
الهی خونت خراب شه حرمله

حالا با چه رویی تا حرم برم
جلوی خیمه نشسته مادرش

غنچه که طاقت طوفان نداره
نامسلمون، به یه پوست بنده سرش

جواب رباب و حالا چی بدم
نگه واسم یه گل پرپر آورد

دلشوره دارم ازم سؤال کنه
کی علیم دندون شیری درآورد

خون از لبان چاک چاکش پاک کردم
با دست خود شش ماهه‌ام را خاک کردم

شرمنده‌ی شش ماهه‌ام هستم، خبرداری
چشمان بازش را خودم بستم، خبر داری

هرگز نکرده هیچکس کاری که من کردم
با تکه‌ی قنداقه، طفلم را کفن کردم

بالای سر، مشغول تلقین دادنش بودم
خیره به رگ‌های ظریف گردنش بودم

در گوشش استلجاه را با لحن غم خواندم
آنجا به تنهایی نمازش را خودم خواندم

من هم وجودم رنگ و بوی محتضر دارد
بابای بچه مرده از حالم خبر دارد

چشم انتظار لحن بابا گفتنش بودم
از روز میلادش، به فکر جوشنش بودم

حالا تمام هستی‌ام در گور خوابیده
داغش به روی خیمه، خاک مرده پاشیده

یادم نرفته آن ترک‌هایی که بر لب داشت
یادم نرفته روزهای آخری تب داشت

لرز سرش، ضعف تنش آتش به جانم زد
با هر تلضی کردنش، آتش به جانم زد

از مادرش هم کاری بر نمی‌آمد
از فرط بی‌حالی، صدایش درنمی‌آمد

از وصله‌ی جان، دل بریدن گریه هم دارد
از این و آن منت کشیدن، گریه هم دارد

بیش از بقیه حرمله خیلی عذابم کرد
تیر سه شعبه، عاقبت خانه خرابم کرد

از کشتن ما حرمله هرگز نشد خسته
آمد برای کشتن طفل زبان بسته

ای کاش مثل اکبرم من را صدا میزد
طفل عزیزم روی دستم، دست و پا میزد

دیگر رباب از فکر او بیرون نمی‌آید
راحت سه شعبه از گلو بیرون نمی‌آید 

در راه دین شش ماهه مثل مادرم دادم
در راه خیمه، یاد محسن افتادم

با حسرت دیدار او، عمری برادر سوخت 
محسن همان که پشت در، همراه مادر سوخت

رو زدم آب بگیرم، پسرم را کشتند
حرمله خیرنبینی، گل من نپرس بود
کشتنش تیر نمی‌خپاست، نسیمی بس بود

بس کن رباب، خوشی به ما نیومده
بس کن رباب، گهواره رو تکون نده
بس کن رباب

علی لای لای...

نظرات