دلشوره‌ای افتاده در جانم عزیزم

دلشوره‌ای افتاده در جانم عزیزم

[ ابوالفضل بختیاری ]
دلشوره‌ای افتاده در جانم عزیزم
غمگینم و سر در گریبانم عزیزم

یک دشت مردِ اجنبی دور و برِ ماست
این‌جا مزن خیمه، هراسانم عزیزم

در کاروانت دختران بی‌شماری‌ست
می‌ترسم از آینده، گریانم عزیزم

جایی برای بازیِ طفلان تو نیست
دلواپسِ خار مغیلانم عزیزم

بادی جسارت کرد و خلخالم تکان خورد
تشویش دارم‌، دل‌پریشانم عزیزم
****
رسید وقتِ سفر، سر‌به‌زیر شد زینب
حسین چشم تو روشن، اسیر شد زینب
****
ساربان داد مزن ما کس و کاری داریم
ساربان تند مران، هم‌سفرم جا مانده

کاش می‌شد که لباسی برسانم به تنش
آبروی همه عریان روی صحرا مانده
****
با حرمله هم‌سفرم، تُو روز تشییع تنت
جمع می‌شه تُو چندتا حصیر، قطعه به قطعه بدنت
بوریا می‌شه کفنت

تحملّش کن نعلای اسبای د‌َه‌ سوارو 
زنا بَرِش می‌دارن جسمِ رفته زیر پا رو
تُو روز محشر جبران کن لطف دهاتی‌ها رو

رفتی و منم زیاد تُو دنیا نمی‌مونم
باز بشه طناب، نماز دفنت رو می‌خونم
****
سوار ناقه‌ی عریان شدن که کارِ زنان نیست
اگر که مرد نباشد، اگر رکاب نباشد

خدا کند قدحی را که ریخت روی سرت
گلاب باشد عزیزم، شراب نباشد

نظرات