دل ما سر به راه معشوق است

دل ما سر به راه معشوق است

[ مهدی مختاری ]
دل ما سر به راه معشوق است
زیر دِین نگاه معشوق است

همه‌ی دل‌خوشی ما تنها
نظر گاه گاه معشوق است

دل ما از نخست عاشقیش
روز و شب درپناه معشوق است

احتیاجی به لشکراصلا نیست
خیل مژگان  سپاه معشوق است

آن‌که کارش همیشه دلبری است
ناز چشم سیاه معشوق است

خانه آباد خانه‌ی عشقیم
چون که این ماه، ماه معشوق است

شب ما را سحر نمی‌آید
عمر رفته دگر نمی‌آید

باید آقا خودت دعا بکنی
کاری از ما که بر نمی‌آید

منتظر مانده ایم و صد افسوس
از تو بر ما خبر نمی‌آید

شد سوال تمام منتظران
مهدی منتظر نمی‌آید

ای بهار همیشگی بی تو
باغ ما را ثمر نمی‌آید

آفتاب حضور تو تا کی
از پس پرده در نمی‌آید

آشنای غروب آدینه
ای صفای غروب آدینه

حس پنهان ضمیر گمگشته
رونمای غروب آدینه

چه‌قدر سخت و تلخ و دشوار است
ماجرای غروب آدینه

چه برای خودش حکایتی دارد
قصّه‌های غروب آدینه

به تو نزدیک می‌شوم انگار
با دعای غروب آدینه

التفاتی به گریه‌هام کنی
میتوانی که رو به رام کنی

دست و پا گیر هستم و سز بار
نکند از خودت جدام کنی

قادری که مرا خراب کنی
از دوباره دگر بنام کمی

می‌شود در نوافلت یک بار
مهربانی کنی دعام کنی

آرزو دارم آخرش روزی
در هوای حرم هوام کنی

قسمت می‌دهم به جان حسین
اهل خود اهل کربلام کنی

همه وقت و همه جا با هزار شور و نوا
دلمو فقط میدم دستت آقا

گاهی وقتا به خدا برا دیدنت آقا
با امید میرم پیش امام رضا

میرم به شور مستی
ارباب من تو هستی
فقط خودت فقط خودت تو این دلم نشستی

انت فی قلبی یا اباصالح۶

میون این زمونه فقط این جرممونه
که شدیم برا نگاهت دیوونه

منم و درد و بلا، تویی و جور و سخا
راضی شو منم برم با شهدا

دلم چه بی‌قرارِ
منتظر نگارِ
جز دیدنت جزدیدنت آرزویی نداره

انت فی قلبی یا اباصالح۵

نظرات