شلوغ بود دل آسمون گرفته بود و بی فروغ بود کاشکی روضه های قتلگاه تو دروغ بود شلوغ بود غروب بود یک نفس صدای یا مقلب القلوب بود بعد تیر و نیزه تازه وقت سنگ و چوب بود غروب بود غریب بود جای نعل تازه روی صورتش عجین بود زیر چکمه های قاتلی که نا نجیب بود غریب بود غبار بود مادرش گوشه ی قتلگاه بی قرار بود خواهرش پیاده بود و دشمنش سوار بود غبار بود سراب بود ناله های غربت حسین بی جواب بود غرق خاک و خون تن عزیز بوتراب بود سراب بود کبود بود مثل مادرش تموم صورتش کبود بود