خواهرت از سفر برگشته یه خواهرِ برادر مرده پاشو ببین که سوغات واست یه پیرهن خونی آورده من که یه روز حتی ازت جدا نبودم حالا چهل روزه که میسوزه وجودم اگه نبود نامحرمی دور و بَرمون نشون میدادم ببینی چقد کبودم تو نبودی که چادرامون سوخت تو شلوغیها معجرامون رفت تو نبودی که توی شهر شام نگاها سمت دخترامون رفت ای حسینِ من... **** حق داری خواهرو نشناسی تو نصفِ روزی پیر شد زینب دور از چشِ تو، تو دستایِ شمر و سَنان اسیر شد زینب از چی بگم کارم شده غصه و ناله بدون تو که زنده موندنم محاله من که سراغی از عزیزام نگرفتم تو هم دیگه نگیر سراغی از سه ساله تو ندیدی که دستامونو بستن بدون معجر بردنمون بازار تو ندیدی که بین یهودیها بد گیر افتادیم تو وسط اَشرار ای حسینِ من...