
خلقت در انتها و تو را ابتدا کشید حُسن تو را رقم زد و بیانتها کشید پشت سرت جهان و تو را مقتدا کشید با دست خسته فاطمه و مرتضی کشید دست قضا به دست تو داد اختیار را دست تو داده نُه فلک بیقرار را اصلاً نبوده از دل پاکت رحیمتر حاشا که از صراط شما مستقیمتر دنیا ندیده از تو کسی را کریمتر ریزهخور تو از ازلم یا قدیمتر با افتخار ریزهخور خوانتان شدیم با تاج خادمی تو فخر جهان شدیم ذرّه به یُمن یک نظرت آفتاب شد با نام تو دعای همه مستجاب شد هر کس که خادمت شد عالیجناب شد خشکیده چاهِ بر سر راهت شراب شد عمریست که پشت درِ خانهی توایم محتاج یک نگاه کریمانهی توایم تا چشم سائلی به تو میخورد، غم نداشت پیش از تو دست خالی واژه کرم نداشت بعد از تو راه بندگیام پیچ و خم نداشت صلح تو از کربوبلا دست کم نداشت ای تکسوار معرکه! ای شیر بیبدل! هیچ است در مقابل تو هیبت جمل روز جمل شدی اسداللهِ معرکه بودند محو شیوهی جنگت ملائکه میدان جنگ از ضربات تو مهلکه اینگونه میزدی که درآری دمار که؟! ای ذوالفقارِ دست علی! شیر صفشکن! خندان شد از شجاعت و شورت اباالحسن