بین شعله‌ها دیدم تا همسرم سوخت

[ بهمن عظیمی ]
جگرم سوخت
بین شعله‌ها دیدم تا همسرم سوخت
محسنم مقابل چشم ترم سوخت
یه نفر صدا می زد که معجرم سوخت

زیر و رو شد
سینه با میخ گداخته روبرو شد
مردن از غمش برا من آرزو شد
غصه ش اُستخونِ مابین گلو شد

اون نانجیب و ... / اون کوچه ها رو ...
مسمار داغ و ... / اون ضرب پا رو ...
نمی‌بخشم ۲
آتیش و دود و ... / خنده کُنا رو ...
اون آدمای ... / هیزم بیار و ...
نمی‌بخشم ۲

در شکست و
سر شکستْ، سینه از اون بدتر شکست و
حُرمت دختر پیغمبر شکست و
همه دیدن که دل حیدر شکست و ...

دل تَرَک خورد
پیش من وقتی که فاطمه کتک خورد
سیلی واسه ی قباله ی فدک خورد
زخمِ روی جگرم چقد نمک خورد
گلچین یاس و ... / فصل خزون و ...
رو سینه ی در ... / اون ردّ خون و ...
نمی بخشم ۲
دلتنگی های ... / وقت اذون و ...
تنها نه قنفذ ... / همدست اون و ...
نمی بخشم ۲


دل و خون کرد
میخ در سینه رو وقتی لاله گون کرد
غم من قامت یارم و کمون کرد
غم فاطمه علی رو نیمه جون کرد

کرده پیرم
داغی که مونده روی دل اسیرم
به خدا سی ساله که میخوام بمیرم
شُکر حق حاجت قلبی مو می‌گیرم

ضرب غلاف و ... / درد سحر رو ...
حتی زمین و ... / دیوار و در رو ...
نمی‌بخشم ۲
زخمای روی ... / اون بال و پر رو ...
داغِ نشسته ... / روی جگر رو ...
نمی‌بخشم ۲

منبع:موسسه ادبیات آیینی بی‌پلاک

نظرات