اعوذ بالله من الکرب و البلا دل خواهرش پُره داره غصّه میخوره شده غرق دلهره میگه ای آب حیات لااقل خیمه بزن نزدیک ساحل فرات بهخدا دلشوره دارن همهی مخدّرات نفَس تو سینه زندونه، خدا بلا بگردونه صدای لالاییِ رباب داره دل منو میلرزونه لالا لالا لالا لالا دیگه رسیدیم به کربلا... یه مسافر یه مسیر، یه قبیله یه امیر مثل دریا تو کویر، توی این گرد و غبار به کجا میبَره این قافله رو قافله سالار؟ خدا میدونه قراره چی بشه آخر این کار تشنهی مشکاشون دریا، زائرِ اشکا بارونه میخونه لالایی رباب داره پسرشو میخوابونه لالا لالا لالا لالا دیگه رسیدیم به کربلا...