از زیرِ دَر وقتی که زهرا را دَرآوردم گشتم به سختی غُنچهای را پَرپَر آوردم اَصلاً نمیدانستم آن لحظه چه باید کرد ناگاه پیشِ چشمِ زینب سَر دَرآوردم از سینهی سوراخ، چادر غَرقِ دَر خون شد رفتم برایش چادر و هم مَعجَر آوردم وَضعِ بَدی دیدم، علی فرمود: اِیسلمان رویش عَبا انداز! عبایش را درآوردم با بُردنِ مولا دوباره او ز جا برخاست خود را پِیِ زهرا به حالِ مُضطَر آوردم با دیدنِ دستانِ بِینِ ریسمان، مُردم بی دست و پا، دستی کمک بَر کوثر آوردم مردِ یهودی صحنه را دید و مسلمان شد گفتا به ذهنم یادِ فتحِ خِیبَر آوردم زهرا کمربندِ علی را میکشید اَمّا ناباورانه قتلِ او را باوَر آوردم زیرِ قَلافِ تیغِ قُنفذ دست و پا میزد دستم به زیرِ بازوانِ اَطهَر آوردم یکسو حسین و مجتبیٰ را دَر بغل گیرم یکسو فغان از گریههای دختر آوردم روزی رسید این ماجرا در کربلا دیدم هرچه دعا کردم اِجابت کمتر آوردم میخواستم بَهرِ اسیران آب و نان آرم اَمّا ز صبرِ بانویم چشمِتَر آوردم