آه از اقبال هر شب تنها

آه از اقبال هر شب تنها

[ وحید شکری ]
آه از اقبال هر شب تنها 
بوی پیرهن خونیِ تو منو می‌بَره سمت گودال
هر شب صد بار تو رو می‌کُشنت جلو چشمای خیست، می‌رم از حال

نیستی جونم
شبا آستین پیرهنتو می‌ذارم من روی شونه‌ام
هر شب صد بار از حرم می‌دَوَم تا حوالی مقتل سرگردونم

آه ای‌جونم، هستی پیشم
با این پیرهن، آروم می‌شم

روضه روضه، گریه گریه
برگرد امشب، با رقیه

ای حسین جان...

می‌تازیدم، می‌دونستم، مادرت داره می‌بینه 
از حال و روزت، من فهمیدم

دیدم بیشتر، سه نفر تو رو می‌زدن
و سی هزارتا می‌خندیدن

دیدم کم‌کم
دیگه داره با آبروی تو حسین جان بازی می‌شه
بی‌پیراهن 
تو برهنه رو خاکا باشی مگه زینب راضی می‌شه

دارم چادر روت می‌ندازم
من می‌سوزم، من می‌سازم

زخمی زخمی، عریان عریان
سلام‌‌الله علی‌ العطشان

ای حسین جان...

آه از آزار خیلی گفتم که 
من‌ و زن و بچتو رد نکنن از بین بازار
اونقدر دستام سپر سر بچه‌ها می‌شد افتاد از کار

خیره‌سرها
خیلیا توی بزم حرام دیگه موندن پشت درها
غوغا بود و بمیرم تا حالا ناسزا نشنیدن این دخترها

مردم اشک ما رو دیدن
می‌رقصیدن، می‌خندیدن

دیدم مظلوم، آزارها رو
خیلی گشتم بازارها رو

نظرات