آری از آغوش بابا بستری بهتر نبود از سر دوش عمویم کوه بالاتر نبود دختران باباییاند و من از آنها بیشتر هیچکس مانند بابا بهتر از مادر نبود دست او بر موی من، چون شانه بر گیسوی من نرمی بالش هم چون پای آن سربر نبود حلقههای زلف اون چون دانهی تسبیح من بوسهگاهی چون لبش آرامش دختر نبود ریش خاکی ریشهی عمر مرا سوزاند و رفت عمر کوتاهم به دنیا بعد از آن دیگر نبود هرچه پرسیدم پدرجان کی یتیمم کرده است؟ پاسخی جز اشک خون آن دو چشم تر نبود گفتمش بابا چه بد دشمن گلویت را بُرید خنجر کندش سزای خشکیِ حنجر نبود پلک زخمش را تکان داد و دلم شد زیر و رو تازه فهمیدم توان پاسخش با سر نبود لب به لبهایش نهادم داغیاش جانم گرفت از چنین طرز وصالم کس بر او یاور نبود عمّه چندین بار با دستش تکان داد و گفت یا رقیه یا رقیه حیف! جان، دیگر نبود