چند آسمان ورای تمنّای ابرها فریاد میزنند که مولای ابرها بی تو قرار نیست ببارند غیر خون این سرنوشت حتمی فردای ابرها باران که چون نرفتن تو غیر ممکن است لَختی بمان به روی حرم جای ابرها اطفال صف کشیده که بر شانه ات روند چون دیدنیست دشت زبالای ابرها