چقدر ترک می و باده و ساغر بکنم نیمهشب آمدهام تا که لبی تر بکنم کثرت معصیتم را به رخ من نکشی آمدم چشمهی جان را پُرِ کوثر بکنم گریهام خنده ندارد، بگذارید فقط دلِ آلوده به این اشک مطهر بکنم مثل آن ابر سفیدی که سیه شد ز گناه گریه بر حال خودم، چند برابر بکنم خانهی آرزویم ریخته، ویرانه شده آمدم گوشهی ویرانهی خود سر بکنم باغ اعمال مرا آتش عصیان سوزاند باز بیچاره شدم، کاش که باور بکنم رو به هرکس که زدم، روی مرا زد به زمین کاش میشد که فقط خواهش مادر بکنم هر دری را که زدم بسته شد و خسته شدم کاش در بین نجف خستگیام در بکنم تشنهام، تشنهی دیدار اباعبدالله سوختم یاد لبِ تشنهی دلبر بکنم تشنه بود، آب برا خودش نه تشنه بود، آب برای پسرش خواست، حسین گفت ناچار شدم، رو سوی لشکر بکنم تیزیِ تیرِ سه پر، بر جگر بابا خورد گفت با آه؛ کفن بر تن اصغر بکنم متحیر بروم سوی حرم یا نروم؟! من چه توصیفی از این غنچهی پرپر بکنم؟! قبر او را بِکَنَم پشت حرم یا نکنم؟! مادرش را چه کنم؟! چارهی حنجر بکنم؟!