چشمهای از قبیلهی نور است حُسن آیینه نقل مشهور است فیضِ دیدار چون نصیب شود ورزقان نیز وادیِ طور است اجر خدمت شهادت است رفیق هرکه زحمت کشید مأجور است ذکرِ خیرِ شهید خدمت ما از حمیدیه تا نشابور است میشناسم رئیس جمهوری که پس از این شهید جمهور است سرفراز است خادم مردم خائنِ این نظام منفور است تهمت و افترا عجیب نبود هَتکِ حُرمت نماد مزدور است شک نداریم سید مظلوم با امام غریب محشور است عطر غم کل شهر را برداشت شاهدم کوچههای سرشور است وقت وقت گریز مرثیه شد چه کند شاعری که مجبور است وسط شعله مثل مادر سوخت فاطمیه دلش مُکَرَّر سوخت چشمهایش همیشه بارانی جگرش پای روضهی در سوخت عذرخواهِ تمام ساداتم بانویی پیشِ چشمِ همسر سوخت عجبا فاطمه در آتش بود ذره ذره وجود حیدر سوخت روضه را سمت کربلا بردم همهی واژههای دفتر سوخت با سهشعبه عطش دوچندان شد با سهشعبه گلوی اصغر سوخت سرِ طفلی که روی نیزه نشست بیشتر از بقیه مادر سوخت هر مصیبت پیامدی دارد خواهری سوخت تا برادر سوخت آخرین مصرع است لال شدم موی سر سوخت تا که معجر سوخت