هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست
1276
49
- ذاکر: مهدی اکبری
- سبک: شعر مدح
- موضوع: حضرت علی اکبر (ع)
- مناسبت: ولادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)
- سال: 1401
هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست
هر جا طب عشق هست دل در به دری هست
دیروز گدایان همه دنبال تو بودند
هر جا که شلوغ هست یقینا خبری هست
اجداد من از دیر زمان عاشق عشقند
دیدی در طینت ما هم هنری هست
بازار مرا با قدمت گرم نکردی
یک چند غلامی که بیاری ببری هست
در غیبت شه روی به شهزاده بیارم
صد شکر که در خانهی آقا پسری هست
هر جا قد و بالای رشیدی هست
یقینا دنبال سرش نیم نگاهی پدری هست
یا حضرت ارباب دمت گرم و دلت شاد
یا حضرت ارباب کرم خانهات آباد
داریم همه محضر تو عرض سلامی
تو شاهی و ما نیز هرآنچه تو به نامی
تا خانهی آباد شما بنده پذیر است
نامرد ترینم نکنم میل غلامی
ای قامت قد قامت تو عین قیامت
قربان قدت صد قد و بالای گرامی
تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی
پس لطف بفرما تو بفرما که کدامی
تو مفردت طرز واجب مایی
هرچند امامت نکنی باز امامی
هر کس که هوای پدری داشته باشد
خوب است که همچین پسری داشته باشد
انگار رسول است نمایی که تو داری
انگار بتول است صدایی که تو داری
بد نیست که هر روز عقیقه بنمایی
با این قد انگشت نمایی که تو داری
باید که برای تو کرم خانه بسازم
از بس زیاد است گدایی که تو داری
از شش جهت کعبهی دل لطف تو جاری
از سفرهی پر جود و سخایی که تو داری
تو آنقدر از خویشتن خویش گذشتی
که منتظر توست خدایی که تو داری
کاری نکن ای دوست مرا از تو بگیرند
بگذار که عشاق به پای تو بمیرند
ای سیر کمالات همه تا سر کویت
ای آب فرات لب من آب وضویت
ابن الحسنت گفته حسین بس که کریمی
مانند حسن جد بود عادت و خویت
عالم همه حیران ابالفضل و حسینم
مانند ابالفضل و حسین از گل رویم
پایین قدمهای حسین جای کمی نیست
جا دارد اگر قبطه خورد بر تو عمویت
این قدر مزن آب به سرخی لب خود
حیف است که پیچیده شود این همه بویت
حیف از تو مرا عبد و غلام تو بنامند
باید که مرا عبد غلامان تو خوانند
ای زادهی زهرا چادرت میرود از دست
امروز که دارد پسرت میرود از دست
ای کاش که بالای سرش زود بیایی
گر دیر بیایی ثمرت میرود از دست
بد نیست بدانی اگر از خیمه بیایی
با دیدن اکبر کمرت میرود از دست
افتادنت از زیر، پدرت را به زمین زد
برخیز وگرنه پدرت میرود از دست
برخیز که عمه نبرد دست به معجر
برخیز به جان من و این عمهات اکبر
با سر نیزه تنت را چه به هم ریختهاند
ذره ذره بدنت را چه بهم ریختهاند
سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه بهم ریختهاند
وسط معرکهای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه بهم ریختهاند
تا به حالا نشده بود جوابت ندهی
وای بر من دهنت را چه بهم ریختهاند
چشم من تار شده با چه مداواش کنم
یوسفم پیراهنت را چه بهم ریختهاند
عمهات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه بهم ریختهاند
ابروان تو حسینی است و چشمت حسنی
این حسین و حسنت را چه بهم ریختهاند
هر جا طب عشق هست دل در به دری هست
دیروز گدایان همه دنبال تو بودند
هر جا که شلوغ هست یقینا خبری هست
اجداد من از دیر زمان عاشق عشقند
دیدی در طینت ما هم هنری هست
بازار مرا با قدمت گرم نکردی
یک چند غلامی که بیاری ببری هست
در غیبت شه روی به شهزاده بیارم
صد شکر که در خانهی آقا پسری هست
هر جا قد و بالای رشیدی هست
یقینا دنبال سرش نیم نگاهی پدری هست
یا حضرت ارباب دمت گرم و دلت شاد
یا حضرت ارباب کرم خانهات آباد
داریم همه محضر تو عرض سلامی
تو شاهی و ما نیز هرآنچه تو به نامی
تا خانهی آباد شما بنده پذیر است
نامرد ترینم نکنم میل غلامی
ای قامت قد قامت تو عین قیامت
قربان قدت صد قد و بالای گرامی
تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی
پس لطف بفرما تو بفرما که کدامی
تو مفردت طرز واجب مایی
هرچند امامت نکنی باز امامی
هر کس که هوای پدری داشته باشد
خوب است که همچین پسری داشته باشد
انگار رسول است نمایی که تو داری
انگار بتول است صدایی که تو داری
بد نیست که هر روز عقیقه بنمایی
با این قد انگشت نمایی که تو داری
باید که برای تو کرم خانه بسازم
از بس زیاد است گدایی که تو داری
از شش جهت کعبهی دل لطف تو جاری
از سفرهی پر جود و سخایی که تو داری
تو آنقدر از خویشتن خویش گذشتی
که منتظر توست خدایی که تو داری
کاری نکن ای دوست مرا از تو بگیرند
بگذار که عشاق به پای تو بمیرند
ای سیر کمالات همه تا سر کویت
ای آب فرات لب من آب وضویت
ابن الحسنت گفته حسین بس که کریمی
مانند حسن جد بود عادت و خویت
عالم همه حیران ابالفضل و حسینم
مانند ابالفضل و حسین از گل رویم
پایین قدمهای حسین جای کمی نیست
جا دارد اگر قبطه خورد بر تو عمویت
این قدر مزن آب به سرخی لب خود
حیف است که پیچیده شود این همه بویت
حیف از تو مرا عبد و غلام تو بنامند
باید که مرا عبد غلامان تو خوانند
ای زادهی زهرا چادرت میرود از دست
امروز که دارد پسرت میرود از دست
ای کاش که بالای سرش زود بیایی
گر دیر بیایی ثمرت میرود از دست
بد نیست بدانی اگر از خیمه بیایی
با دیدن اکبر کمرت میرود از دست
افتادنت از زیر، پدرت را به زمین زد
برخیز وگرنه پدرت میرود از دست
برخیز که عمه نبرد دست به معجر
برخیز به جان من و این عمهات اکبر
با سر نیزه تنت را چه به هم ریختهاند
ذره ذره بدنت را چه بهم ریختهاند
سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه بهم ریختهاند
وسط معرکهای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه بهم ریختهاند
تا به حالا نشده بود جوابت ندهی
وای بر من دهنت را چه بهم ریختهاند
چشم من تار شده با چه مداواش کنم
یوسفم پیراهنت را چه بهم ریختهاند
عمهات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه بهم ریختهاند
ابروان تو حسینی است و چشمت حسنی
این حسین و حسنت را چه بهم ریختهاند
نظرات
نظری وجود ندارد !