مشغول التماسیم بهر دعای زینب در سجدهی نمازیم از ربّنای زینب حُرمت مگر چه بوده جز خاک چادر او در کربلا نشستیم در کربلای زینب سر را که زد به مَحمل موسی به سجده افتاد آن چوب مَحملش بود چوب عصای زینب در کاخ دشمنش هم فرمانرواست زینب کاخ یزید پس شد دولتسرای زینب گفتند زن سکوتش شایسته است اما زد گردن ستم را تیغ صدای زینب آنجا اگر که صحراست، اینجا دل حسین است آنجا نبود جایش، اینجاست جای زینب این چند خط که گفتیم یک قطره آب دریاست هشتادو چهار اسیر و هجده سرِ بریده یا لَلعجب زِ صبرش، وای از بلای زینب حسین... بانوی ما کتک خورد پیش سر برادر باید فقط بمیریم از ماجرای زینب