مجال نطق ندارد زبان تقدیرم نیامدهست قلم پای کار تحریرم صفر تمام شد و یارم از سفر نرسید چقدر چشم بدوزم به قاب تأخیرم اگرچه پای فراقت، جوانیام طی شد برای دیدن تو، حس نمیکنم پیرم همیشه فاصله، اشک مرا درآورده همیشه از غم حجر تو، تحت تأثیرم شکست آینه، تا لمس کرد آه مرا به خورده شیشه رسیدهست، رنج تکثیرم طناب نفس مرا میکشد به هر طرفی به دست بد کسی افتاده است زنجیرم کشیده کار من از معصیت به رسوایی میان مردم این شهر کرده تحقیرم چه غصهها که نخوردی برای سرکشیام چه دردهاگ نکشیدی برای تغییرم اگرچه که مایه ننگم به من محبت کن شبیه کودک آزرده سخت دلگیرم هزار مرتبه دیدم مرا بغل کردی خوش است خواب و خیالم خوش است تعبیرم دلیل زندگیام دوست دارمت والله مسلّم است که بیعشق زود میمیرم زمان دفن بگو یا علی، دم گوشم بلند میشود از بین قبر، تکبیرم بشوی جسم مرا با غبار صحن نجف همیشه خاک علی کرده است تطهیرم خدا کند که من امسال کربلا بروم زیارتی بگذارید بین تقدیرم تو را به روضهی یا ابن شبیب زود بیا همان گریز عجیبی که کرده تسخیرم ******* به گریه گفت که آن شمر پست یا ابن شبیب به روی سینهی جدم نشست یا ابن شبیب چه بی ملاحظه خنجر کشید یا ابن شبیب سر عزیز خدا را برید یا ابن شبیب سنان بی همه چیز پلید، یا ابن شبیب به سمت خیمهی زنها دوید یا ابن شبیب شد قلب من از غم کباب یا ابن شبیب طناب حرمله دست رباب یا ابن شبیب