صدای مادرت رو شنید تو گودال مگه ولت کرد یه خنجری به دست داشت نمیبُرید و معطّلت کرد یه نصفه روز تو گودال یه ذبحِ حنجر زمان کشیده تو دست و پا زدنهات زجری کشیدی گلو بریده هنوز یادم نرفته ازت حیا نمیکرد نشسته بود رو سینه سرو جدا نمیکرد تو قتلگاه شروع به بریدنِ گلو کرد میخواست نبینه روتو تنت رو پشت و رو کرد مقتل نوشته است چه زجری کشیدهای یک نصفه روز ذبح گلوی تو کار بُرد تَه ماندههای جسم تو چسبید زیر نعل تا شهر کوفه جسم تو را دَه سوار بُرد سر تو نقش فَلک، نقشِ بیابون بدنت کشته مارو بوی آب، قربون زخم دهنت بهتره باد بوزه، فقط به قصد تن تو بهتر از خاک مگه هست تا بشه پیراهن تو عالمو بیقرار کنم، خیمههاتو چی کار کنم خودم پناه عالمم، کدوم طرف فرار کنم؟ کشتهی کربلا حسین خستهی نیزهها حسین نمیشد حداقل طبق شریعت بکُشن؟ مگه میشه کسی رو فقط سه ساعت بکُشن! بهتره پا نکِشی، این همه غوغا نکنی اگه میخوای پامو به مقتلِ خون وا نکنی وقت جداشدن که نیست رفتی و دست من که نیست اشاره میکنی نیا قتلگاه جای زن که نیست کشتهی کربلا حسین خستهی نیزهها حسین زحمتای پدرم به جانِ تو رفت به هدر سایهی زینبتو حتی اگه دید یه نفر کو اباالفضل که بیاد دردمو درمون بکنه؟ بره از خیمهی من خولی رو بیرون بکنه از این معرکه دست بکِش نکُش منو نفس بکِش فقط یه دادِ غیرتی سر شمر و شبث بکِش کشتهی کربلا حسین خستهی نیزهها حسین هر دری بسته شود جز درِ پُر فیضِ حسین این درِ خانهی عشق است که باز است هنوز در دلم بود شوم زائر بینالحرمین مادرم بود مشوّق که ادا سازم دِین پدر آهسته مرا گفت که ای نور دو عین هر دری بسته شود جز درِ پُر فیضِ حسین این درِ خانهی عشق است که باز است هنوز کیست آن کس که به نام تو عسلنوش نگشت؟ قصّهی تو که شنیده است که مدهوش نگشت؟ یادِ تو از دل تاریخ فراموش نگشت دشمنت کُشت ولی نور تو خاموش نگشت آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست باز مسیرم به درِ خانهات افتاد حسین خانهآباد شدم خانهات آباد حسین