شکوه فتح در خون جگرهاست که خون مرد، سر خط خبرهاست مصاف خیر و شر پایان ندارد عیار مرد و نامرد این خطرهاست یکی پیوسته سرگرم سخن شد یکی مرد عمل زین ما و من شد یکی رفته سرِ دار سکوتش یکی سردار پیروز وطن شد به یاد سروهای ایستاده بخوان با من نوای بینوایی کجائید ای شهیدان خدایی؟ بلاجویان دشت کربلایی ما غادرَ الشعراءُ من مُتَرَدّمِ بل بدّلوا حِبرَ القَصاءدِ بالدَّمِ یستقبلونَ الموتَ لایخشونَ فی درب الکرامةِ لومةً من لائمِ الصادقونَ الثابتونَ و بلا ونی العاصفونَ بکلِّ لیلٍ مُظلِمِ القابضونَ علی الجراحِ بلا أسی الواهبونَ الرّوحَ دونَ تَنَدُّمِ رستند از آتش درون پیراهنهای غرق خون فاتحان مرز جنون سربازان وطن رفتند از خود سوی حسین رهروان کوی حسین سرشارند از بوی حسین سربازان وطن فهموا یمشون إلی الأمام بشفاهِهِمُ ظمَأُ الغَرام و دماءُهمُ مسک الخِتام أبطالُ المیدان أفئدةٌ تزهوا بالیقین سلکوا دربَ الحقّ المبین بذلوا مهجاً دونَ الحسین أبطالُ المیدان به نام عشق، در جبههی خون از مرز جنون، باید گذشت به نام عشق، از سمت خطر تا فتح و ظفر باید گذشت
یا مولا