سقای دشت کربلا اباالفضل

سقای دشت کربلا اباالفضل

[ علی اکبر حائری ]
سقای دشت کربلا (اباالفضل)3
دستش شده از تن جدا (اباالفضل)3

هر گرفتاری سراغ آستانش را گرفت 
رزق و روزی تمام خاندانش را گرفت 

خوش به حال سائلی که سائل عباس شد 
خوش به حال آن که از عباس نانش را گرفت

روز محشر دستهایش دست گیری می‌کنند
دست خود داد و دو دست دوستانش را گرفت 

هیچ کس اندازه‌ی عباس شرمنده نشد 
کربلا بدجور از او امتحانش را گرفت

از خجالت آب شد آب آور کرببلا
عصر تاسوعا امان نامه امانش را گرفت

چشم هایش پاسبان‌های بنات خیمه بود 
حرمله با تیر چشم پاسبانش را گرفت

تیرها در پیکرش وقت زمین خوردن شکست
بس که خون رفت از تنش آخر توانش را گرفت 

سارک القنفذ برای تیرها جایی نماند 
ناگهان سر نیزه‌ای حجم دهانش را گرفت

از بغل تا که سرش را بر سرنیزه زدند
گریه‌های ناتمامی خواهرانش را گرفت 

با غم نگاه کردی حسین و دیدی تا کردی حسین و 
این اولین باره تو عمرت داداش صدا کردی حسین و

جون من اینجوری غربت نکش 
چشم تو رو مشک پارت نکش 

نمی‌شه بدون دست آب آورد 
فدای سرت خجالت نکش

پای هیچکی به خیمه وا نمی‌شه
رباب آواره‌ی صحرا نمی‌شه

خیالت راحت از این خیمه باشه 
سر گوشواره‌ها دعوا نمی‌‌شه

چند ساعت نیست اکبر از دست دادم 
از دست رفتی لشگر از دست دادم

رفتی و از ما دل نکندی 
چشماتو رو نی می‌بندی 

بعد از تنت تقدیر سر شد 
افتادن از رو بلندی 

به سنان و شمر سپردن تو رو 
ماه بودی رو نیزه بردن تو رو 
گریه کردیم که تو بزم شراب با بگو بخند آوردن تو رو 

می‌گن ریز کردنت می‌گم نمی‌شه
قد و بالای تو در هم نمی‌شه

تو رو تو قبر اصغر هم بزارن
یه ذره از بزرگیت کم نمی‌شه

خون باریدم از بس غربت داری 
رو نیزه هم رو من غیرت داری

نظرات