مهدی رسولی

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

1846
49
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت

آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت
این پیر سالخورده، جوانی ز سرگرفت

بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت

هر سرو قد، که بر مه و خور حسن می‌فروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت
******
رخش چه صبح ملیحی لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست به چه شاخه نباتی

چه دلبری چه دلیری چه بی مثال و نظیری
چه یوسفی چه عزیزی چه ماورای صفاتی

قدش چه سرو بلندی چه گیسویی چه کمندی
چه مصطفی وجناتی چه مرتضی سکناتی

نه واسه قافله رفته است در صدای اذانش
هلا چه حیّ علایی، چه عجّلوا بصلاتی

حسین با پسرش رد شدند از غزل من
پسر چه ماه جوونی پدر چه باب نجاتی

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش