زاهد به کرم تو را چو مانشناسد

زاهد به کرم تو را چو مانشناسد

[ حمید علیمی ]
زاهد به کَرَم تو را چو ما نشناسد
بیگانه چو آشنا تو را نشناسد

گفتی که گُنَه کنی به دوزخ برمت
این را به کسی بگو تو را نشناسد


********
مادرم گفت رو بزن به حسین، پیش نامرد نشوی تو خَم
آن‌که هر دم به جای هر بدیم، خوبی اش را کشیده است به رخم

السلام ای دلیل زندگی‌ام، وسط نا امیدیِ فردا
السلام ای تمام دل‌خوشی‌ام، تو مرا کی رها کنی تنها
دستِ خالی نرفت از گودال، شمر و خولیِ بی‌حیا حتی

********

برات بمیرم دیدم روی نیزه سرت رو
رو خار دویده دختر تو
دیدی تو حال خواهرت رو

برات بمیرم تو رو تا قتلگاه کشیدن
یه عده بی‌حیا رسیدن
سرت رو از قَفا بریدن

تو اون شلوغی یه لشکری با نیزه اومد 
یه بی‌حیا با خنجر اومد
وای مادرت داره می‌بینه خنجر به روی حنجر اومد

مگه نگفتم به دست نکن انگشترت رو
گم شد حسین جان دختر تو

نامردی اومد تو اون برو بیا تو رو زد
نزدیک اومد هی با عصا زد
به نیت قُربِ خدا زد
دل من مال تو و، کنج حرم مال منه

نظرات