روضهمون سنگینه داره سنگ میزنه سنان به این آیینه رَکَلَ بِرِجلِه شمر اومده رو سینه زورشو گذاشته روی نیزه و میشینه دست و پا میزنه پیش زینب هی میگه نیا شلوغه اینجا دیگه جا نمونده توی بدنش نیزهها را نشکنید نامردا بسیوف و بالرماح و بالخشم بازتر نگم خودت میدونی نشونه گیرای ماهری شدند میزنند درست توی پیشونی حالا شمر اومد، که مادر افتاد دوازده ضربه، زد و سر افتاد پاشو رختاشو، ببر غارت کن معطل مونده، ببر راحت کن مادر، مادر، مادر میزننش با نیزه میزنن تو دهنش آهای بسه از سر گفتن بریم اون طرف دارن دخترکا میافتن نه که معمولی دارن با ضرب پا میافتن پیش چشم مردهای بیحیا میافتن اون طرف شمره که داره میبره این طرف رقیه سیلی میخوره اون طرف حسین داره دلهره این طرف دعوا سر یه چادره نرسید به بعضیا غنیمتی میدووَن که این طرف تموم نشه سر عباس و رو نیزه نزنید نبینه رقیه توی آتیشه یه دختر زیر، سُم اسبا مرد سر آقا را، دادند خولی برد همون خنجر که، بریده سر رو غلافش حالا، میزنه دختر رو