روزایِ آخره که زینب کنارت می‌شینه‌

[ حسین ایمانی(سحراشک) ]
روزایِ آخره که زینب کنارت می‌شینه‌
بذار این صورتِ ماه وُ یه دلِ سیر ببینه 

به خدا واسه بابام چیزی نمی‌گم مادرم
می‌خوام این قرصِ کبودوُ ببینه چشمِ ترم 

من که بعد از کوچه حتی یه بارم ندیدمت 
تو خیالم نقشِ روتو دیدم و کشیدمت

یه دفعه یاس کشیدم با گُلایِ کبود و تار 
که ساقه‌َش تکیه زده از ناتووُنی به دیوار 

یه دفعه پیچیدمت تو چادرِ خاک‌آلوده
کشیدم افتاده تو کوچه به حالِ سجوده

یاسِ من تو نقّاشیم یا رنگِ زرده یا سیاه
لاله‌یِ کمون شده‌‌َم با هر نفس می‌کشه آه

یاسِ من تصوّرِ پژمردنت عذاب شده
تو خودت بگو چرا حالِ داداش خراب شده

چرا هر روز می‌زنه تکیه به دیوارِ خونه
چرا دور از چشایِ من و حسین کِز می‌کنه

چرا گریه می‌کنه مگه تو کوچه چی دیده
چرا چند روزه که رنگِ حسن اینطور پریده

چرا خنده رو لبِ داداش حسن نمی‌شینه 
لباشو می‌گَزه هر وقت دوّمی رو می‌بینه

باشه از کوچه نگو برایِ من مهربونم 
من که چادروُ تکوندم همه چی رو می‌دونم

sehreashk@

نظرات