رقیه دارتو از ذکر غیب خاموشاند در آن دلی که تویی دیگران تاموشاند هزار سال گذشت از حکایت مجنون هنوز مردم صحرانشین سیهپوشاند در آن نفَس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح روز قیامت که سر ز خاک برآرم به جست و جوی تو خیزم به گفت و گوی تو باشم