دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

[ حاج مجتبی روشن روان ]
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وشط شور حسن آب حیاتم دادند

دوش در حلقه‌ی ما قصه‌ی به سوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله‌ی موی تو بود
قبله‌ی اهل نجف طاق دو ابروی تو بود

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
با سرانگشت سحر موی تو را شانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید
تا خدا نقشی از آن روی دل‌آرات کشید 

دوستان خون به دل، بی دل حیران نکنید
سر قبرم علم سبز حسن جان بزنید

فاش می‌گویم و از گفته‌ی خود دلشادم
من خراب علی‌ام اهل حسن‌آبادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
گِل من را نم اشک حسن فاطمه ساخت

فاش می‌گویم و از گفته‌ی خود دلشادم
بنده‌ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
خانه زاده حسنم شور پر از فریادم

نظرات