
چقدر بیخبر و بیهوا زدی نامرد چه کرده بود مگر با شما، زدی نامرد؟ همین که تیر رها شد، علی به خود پیچید صدای تیر در آمد، چرا زدی نامرد؟ پدر خمید، پسر رفت، مادرش افتاد سه شُعبه را تو مگر چند جا زدی نامرد؟ حسین دور خودش بین دشت میچرخید چگونه خنده بر این ماجرا زدی نامرد؟ (بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی اصلا خیال کن علی اصغر نداشتی کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده گهواره نیست دست خودت را تکان نده) (بچهها دست بابا خونی شده گمونم شیرخواره قربونی شده عباش رو طوری رو اصغر کشیده گمونم خیلی خجالت کشیده)