خرد را یافتم، گفتم علی کیست بگفتا آنکس که وصفش حدِّ کس نیست علی ویران نشینِ عرش پیماست از این پایین تر و از آن نیز بالاست نه لوح و نه سپهر و نه قلم بود علی پیشِ خدا، پیش از عدم بود همه در هر زمان وصفش شنیدند نمیدانم وِرا کی آفریدند شبِ معراج نشنیدی که احمد در آن خلوت سرای حیِ سرمد به هر جانب که چشم خویش بگشود علی بود و علی بود و علی بود چه گویم تا نریزد آبرویم تو خود گو کیستی تا من بگویم تو ابر فیض و ما دشت کویریم تو فریاد رهایی ما اسیریم علا ای از رعیت دیده آزار سخن با چاه گفته در شبِ تار علا چاهی که رازت در درون خفت بگو شبها علی با تو چه میگفت امیر از رعیت دید آزار سخن با چاه گفته در شبِ تار علا چاهی که رازت در درون خفت بگو شبها علی با تو چه میگفت تب گرفته تمامِ جسم مرا همه جا را سیاه میبینم کاش زهرا عیادتم بکند او بیاید برای تسکینم گرچه بستن باز میریزد خونِ دل از شکافِ زخم سرم زخم شمشیر قاتل من نیست داغِ ناموس مانده بر جگرم سهم من از تمام این دنیا غصه و حسرت و سبک باریست دور بستر حسین هست و حسن جای محسن کنارشان خالیست برو قنبر میانِ هر کوچه بگو از حال و روزِ غم بارم کودکان یتیم کوفی را، با خبر کن که کارشان دارم این حسین است چهره او را ای پسر بچه ها نگاه کنید سرِ رخت و لباس او نکند، کشمکش بین قتلگاه کنید سنگ از روی بامها نزنید، هر زمان که اسیر آوردید صدقه دست رینیم ندهید، کودکانی که شیر اوردید صاحبان تنور بعد از این به سرِ آفتاب رحم کنید اهل کوفه وصیتم این است، که به طفلِ رباب رحم کنید