خدا کند که دلم را فدای یار کنم به این بهانه مگر رنج را مهار کنم مرا مجال گریز از حصار داغِ تو نیست بگو چگونه ز دست غمت فرار کنم لباس پارهی یوسف، به کوی ما نرسید چه با دل پدر بیقرار کنم بهار زندگیام را خَزان غفلت بُرد نمیشود به جوانیام افتخار کنم در جوانی پاک زیستن شیوهی پیغمبری است ور نه هر گبری به پیری میشود پرهیزکار شکست قلب تو از فرطِ بی خیالی من بنا نبود دلت را جریحهدار کنم اگر جواب سلامت به دست من برسد فراق را به همین حکم برکنار کنم شمیم گیسوی خود را به بادها بسپار که بوی زلف تو را عطر ماندگار کنم اگر که طعمهی دنیا شدم، خودم کردم نیامدم گله از مکر روزگار کنم در اوج سُستیِ باور، تو اعتقاد منی نشد به نام تو یکبار هم قمار کنم هنوز هم که هنوز است، دوستت دارم بغل بگیر مرا تا که آشکار کنم زدم به این در و آن در ببینمت که نشد به جان مادرِ تو ماندهام چه کار کنم دوای بغض گلوگیر من فقط نجف است کجا به غیر نجف عشق را هوار کنم سر مرا بنویسید نذر تیغ علی به شوق اینکه فقط لمسِ ذوالفقار کنم علیست راه رسیدن به اربعین حسین پدر اجازه دهد ترک این دیار کنم هنوز از حرمش برنگشته، دلتنگم چِقَدر خاطرهها را پشت هم، قطار کنم کفن کنید مرا با لباسِ مَشّایه چه عشقبازیِ محضی در آن مزار کنم تو را قسم به همان شاه بی کفن، برگرد بیا اجازه مده حسِّ اِنکِسار کنم غروب روز دهم ، خون به قلب زینب شد حسین زیر سم اسب نامرتب شد