جهنم است بهشتی که جز عذاب ندارد

جهنم است بهشتی که جز عذاب ندارد

[ سید حجت بحرالعلومی ]
جهنّم است بهشتی که جز عذاب ندارد
که جز عذاب ندارد دلی که تاب ندارد

چگونه آنکه زنش بر زمین نخورده بفهمد
که گاه غصّه‌ی یک مرد احتساب ندارد

سوال اینکه چه بوده گناه مادر سادات
درست مثل سلام علی جواب ندارد

گلی که میخ در آتش گرفته پیرهنش را
میان مردن و پژمردن انتخاب ندارد

به آن‌کسی که لگد زد بگو که سینه‌ی گندم
میان شعله دگر تاب آسیاب ندا

در آن میانه که قنفذ به ما بلند بخندد
مغیره از زدنت هیچ اجتناب ندارد

تمام شهر چنین که تو را زدند حسابی
حساب کردم و دیدم کسی حساب ندارد

کجا غم برم غم ناموس و درد دل به که بگویم
کسی شبیه دلم درد بی حساب ندارد

شکر خدا گمان کنم امروز بهتری مولا
پیراهن جدید مبارک بهار من

نان که تو می‌پزی چقدر مزه میدی
نان می‌پزی که سر برسد انتظار من

از آتش تنور کمی فاصله بگیر
آتش بد است با من و با روزگار من
*****
دلم برات تنگ میشه بمون
ضعف کردی سنگین برات یه لقمه نون
نمونده دیگه برات توون

آب شده تنت شبیه شمع
مونده ازت پوست استخون

می‌فهمم کبودی زیر چادرو
چهل نفره زدن تو رو

به خاطر من نه فاطمه
به خاطر بچّه‌هات نرو

خونه سوت و کور این مشکل رو حل کن
بازم مثل سابق زینب رو بغل کن

یاس من نازک بودی و شکوندنت
هیزم به دستا سوزوندنت
همه‌ی امید من دیگه امید ندارم به موندنت
*****

لباس حسینت هم آماده شد علی
همین صبح تابوتم آماده شد

با غم بسیار پس باید چه کرد؟
با تن بیمار پس باید چه کرد؟

من عوض کردم در این خانه را 
با خود دیوار پس باید چه کرد؟

لحظه‌های آخرش دشوار شد
ازتن بیمار خود بیمار شد

فاطمه از همسرش تابوت خواست
مرد نخلستان شبی نجّار شد

نظرات