تا کِی به تمنّای وصال تو یگانه

تا کِی به تمنّای وصال تو یگانه

[ سید مجید بنی فاطمه ]
تا کِی به تمنّای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشّاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه

رفتم به درِ صومعه‌ی عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رُخت راکع و ساجد
در مِیکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دِیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه

اباصالح...

روزی که برفتند حریفان پیِ هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانبِ خَمّار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار
حاجی به رَهِ کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحبِ خانه

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی، تو
هر جا که روَم پرتو کاشانه تویی، تو
در مِیکده و دِیر که جانانه تویی، تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی، تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه

اباصالح...

بلبل به چمن زان گُل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه‌جا عکس رُخ یار توان دید
دیوانه منم، من که روَم خانه به خانه

اباصالح...

نظرات