به مهربانی و دست کریم عادت داشت برای مردم بی رحم نیز رحمت داشت سه سال هستهی خرما مکید و راضی بود بزرگ بود ولی این چنین ریاضت داشت ز دشمنان خودش بارها عیادت کرد شبیه دوست به بیگانهها عطوفت داشت کمک به پیر زمینگیر و کودکان داشت اگر چه کون و مکان به خدمت داشت *** چقدر سنگ زدند و چقدر زخمی شد **** میزد مرا مغیره و یک تن به او نگفت زن را کسی مقابل شوهر نمیزند **** هر آنکه در شب معراج دید فاطمه بود زمان بوسه به دستش هوای جنّت داشت حسین را به روی شانههای خود میبُرد برای بردن او نیّت عبادت داشت تمام عمر رو به قبله بود و حال میخواهد بچرخاند به سمت قبله حتّی بستر خود را بزرگان گرد او هستند و میچرخد به آن سمتی که تنها و به تنهایی ببیند حیدر خود را علی ماند و پی کاری همه رفتند به دوش خود نگذاشت حتّی پیغمبر خود را *** نفسم در شماره افتاده رنگ و رویم پریده است علی سر من را به زانو بگیر وقت رفتن رسیده است علی حرف دارم علی جان با تو حرف آخرم رو بشنو من دارم میرم بعد من میآند پشت در خونه مردم جای دسته گل مزدمو میدند، با آتیش خشم و هیزم گوش و گوشواره بابا بابا بابا دامن پاره بابا بابا بابا غنچهاتو گلچین با پا میچینه محسن و با خاک و خون میچینه قاتلش رو حتّی نمیبینه زیر دست و پا داره عاشقت علی میخ در میشه آینهی دقّ سهم چاه میشه اشک و هق و هق، سخته وقتی که پهلوون باشی نامردا بشند کابوست سخته ببینی بین کوچهها، ریختند رو سر ناموست وقتی کینهها رو بشند علی با طناب تو رو میکِشند علی تو صبوری کن خواهشاً علی **** نه ذولجناح دگر تاب استقامت داشت نه سیّدالشهدا بر جدال طاقت داشت هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب واژگون گردید بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد *** موندی بلا تکلیف، داغ تو پیرم کرد روز بیابون داغ، شب بیابون سرد کسی نیست چیزی بندازه روت هنوز خون تازه میاد از گلوت لباست رو بردند بره آبروت بی آبرو شه لباس کهنشو میخواد کجا بپوشه هلهله میکرد پیرهنتو میبرد و بازم گله میکرد حیا نداره که لااقل عبات و رو تنت بزاره به خاکای صحرا سپردم که با خاک بپوشونند داداش تنت رو الهی میمردم نمیدیدم بدنت رو