بابا رسید و آورد گل بوسههایِ خود را عمه بیا درآور رَختِ عزایِ خود را من که نمرده بودم بَر رویِ نیزه باشی آمده کردم از اَشک ویران سَرایِ خود را خوابم اگر نبرده تقصیرِ عادتم بود بابا بِکش به رویَم امشب عبایِ خود را طفلی که داده بودم دیشب شفایِ او را انداخت پیشم امروز قدری غذایِ خود را ای وای خیزران زد مثلِ حصیر گشتی بدجور بَر لبانت انداخت جایِ خود را خون گریه کرد نیزه بَر حالِ دخترانت داده عمو به نیزه حال و هوایِ خود را تقصیرِ هیچ کس نیست در سینهام نفس نیست زَجر امتحان نموده هی ضربِ پایِ خود را چیزی نخورده بودیم بَر حالِ ما دلش سوخت دیدی تاروفم کرد تَه ماندههایِ خود را فهمیدم از سَرِ تو از وضعِ حنجرِ تو رفته سنان و داده بَر شمر جایِ خود را تا دق کنیم در راه از دیدنش دوباره آن بی حیا نشسته خونِ رَدایِ خود را بوب ِ تو را گرفته دستانِ سُرخِ خولی دادی چرا به دستش مویِ رهایِ خود را تنها نه نیزهها را تنها نه تیغها را پیشِ فرات میشست پیری عصایِ خود را هر جا که به پرچمش نگاهِ تو افتاد حرمِ رقیهاس تنها حرمی که روضه خون نمیخواد حرمِ رقیهاس اومدم زیارتت با گریه با زاری تو هنوزم وسطِ بازاری خیلی روضهی نگفته داری وای وای وای سلام خانم ایتها صدیقه الشهیده ای نوهی مادر قد خمیده گُنبدت هم مثلِ موهات سفیده بابا روزا گریونم شبها بیتابم خیلی بیجونم خیلی بیتابم از اونی که تورو رو نیزهها زد نمیگذرم از اونی که تورو ازم جدا کرد نمیگذرم از اونی که منو خرابه آورد نمیگذرم از اون که منو خارجب صدا کرد نمیگذرم چشمم روشن لباتم که پارهاس چشمم روشن سَرَم روبهروته چشمم روشن از این حالِ بابا چشمم روشن اون هم که عمومِ دلی که خانهی غیر تو شد حَرَم نشود اگر دَخیلِ عَلَم نیست محترم نشود چه سود در نفسِ آن کسی که یک لحظه به عهدِ عابس و جونِ تو هم قسم نشود به زیرِ قوبه تو را از خدا طلب کردم خدا کند زِ سَرم سایهی تو کَم نشود به شاه تیغِ علامت قسم که تا دَمِ مرگ سَرَم به غیرِ دَرِ خانهی تو خَم نشود تو که نمیدی جوابم نَزن مگه نمیبینی خوابم نزن مگه نمیبینی خستم نزن میبینی چشمامو بستم نزن میبینی که دیره منو میزنی نزن به پات خاره میره منو میزنی نزن شُتر راه نمیره منو میزنی نزن ببینم دادش علی اکبرمو میگم بهش میگم بهش کشیدی رویِ زمین پیکرمو میگم بهش میگم بهش زدی پیشِ چشمِ من خواهرمو میگم بهش میگم بهش وای از یتیمی از یتیمی از یتیمی وای از یتیمی از یتیمی از یتیمی مگه نمیبینی گشنمه نزن موهامو میکشی نزن یا زهرا که میگم لگد میزنی نزن میگم یا علی حرفِ بَد میزنی نزن میبینی یتیمم منو میزنی نزن تو وقتِ نمازم منو میزنی نزن ببینم بابامو رویِ نیزهها میگم بهش میگم بهش هول دادی منو کنارِ بچهها میگم بهش میگم بهش کشیدی زنجیرمو خوردم زمین میگم بهش میگم بهش دادی خلخالمو به شِمرِ لعین میگم بهش میگم بهش آن کس که زد ...... حلالش نمیکنم خندید بیحساب حلالش نمیکنم از مویِ سَر گرفت مرا بُرد چپ و راست .... دخترت خیلی گرفتار شده مثلِ عمه دست به دیوار شده یه چیزی میگم به هیچکسی نگو چشمام از گرسنگی تار شده بگو تو خرابه بندم نکنن بیشتر از این گله مَندم نکنن به خدا خیلی سَرم درد میکنه بگو از موهام بلندم نکنن آه نالههام به آسمون رسیده بود بس که زَجر مویِ منو کشیده بود بابا جلوشو اگه نگرفته بودن سَرِ دختراتو هم بریده بود شنیدم مویِ توهم کشیده شد خیلی طول کشید سَرت بریده شد سَر فرصت به سَرَت پرداختاند سَرِ فرصت رو تنش هی تاختن