(ای ساقی لب تشنگان) 2 (ای جانِ جانانم، سقای طفلانم) 2 (داغت شکسته پشتِ من) 2 ای راحتِ جانم، سقای طفلانم من بی برادر چون کنم ؟ با این سپاه دون ، با این دل پر خون ناچار آیم از قفا ای ماه تابانم سقای طفلانم برخیز ای جان برادر کن علمداری بنما مرا یاری بی تو غریب و بی معینن در این بیابانم سقای طفلانم بی تو یقین دارم که فردا زینب نالان بر ناقهی عریان گردد سوار از راه کین با این یتیمانم سقای طفلانم شد روز روشن پیش چشمم تیره تر از شب چون معجر زینب اینک جدا دستم چنان این چشم گریانم سقای طفلانم تو علمدار منی جان منی روشنی بخش شب تار منی بود امیدم مرا یاری کنی سالها بهرم علمداری کنی ای دریغا شد امیدم ناامید بی برادر گشتم و پشتم خمید عباس از دست دادن تو مرا ورشکست کرد باشد ولی شفاعت مخشر به تو رسید عباس من تشنهی دوباره بردار شنیدم حالا صدا بزن که برادر به تو رسید قبر تو کوچک است گناه رباب چیست؟