میثم مطیعی

این زن که مطلع غزلی بی نشانه بود

1527
10
این زن که مطلع غزلی بی نشانه بود
مانند آسمان خدا بیکرانه بود

هرگز قریش مثل خدیجه به خود ندید
او در میان مردم مکه یگانه بود

گوهرشناس بود، بر این باورم که او
سرمست عشق بود، تجارت بهانه بود

درشرح حال دختر او میتوان نوشت
آن بی نشانه‌ای که خدا را نشانه بود

از لحظه‌های روشن پرواز باز ماند
هر کس به فکر راحتی و آب و دانه بود

در راه دوست با دل و جان از خودش گذشت
عمری برای دین خدا پشتوانه بود

رخصت نشد نظاره کند روز فتح را
روزی که روز معجزه‌ی موریانه بود

تنها زنی که عشق رسول خدا شد اوست
تنها خدیجه بود، و باقی فسانه بود

بر همسران دیگر احمد مقدّم است
تنها خدیجه است که بانوی اعظم است

آمد که از رسول خدا دلبری کند
بر کل مؤمنین جهان سروری کند

آرام جان احمد مختار شد، که او
در سایه‌اش بماند و پیغمبری کند

قسمت شد او که سیده‌ی اهل عالم است
از کودکی برای علی مادری کند

آمد علی به خاطر این که خدای عشق
او را برای زهره فقط مشتری کند

در محضر خدا شده مأمور جبرئیل
عقد علی و فاطمه را محضری کند

باید به آستان خدیجه دخیل بست
تا روضه‌های فاطمه را کوثری کند

شمس وجود اوست که باید در آسمان
خورشید را از این همه ظلمت بری کند

بخت مرا زلال تر از نور ناب کرد
با او خدا دعای مرا مستجاب کرد

خورشید عشق سرزده از سرزمین او
صدها ستاره ریخته در آستین او

بی شک امین وحی خداوند بوده است
از بس که بوده است محمد امین او

هر دم فرشتگان الهی نشسته‌اند
تا متصل شوند به حبل المتین او

او عاشق پیامبری شد که از ازل
موسی به دین اوست و عیسی به دین او

جان‌ها فدای غربت چشمان مصطفی
عالم فدای بی کسی جانشین او

با خط خوش نوشته سرانگشت جبرئیل
نام علی و فاطمه را بر نگین او

من داغدار شعب ابی‌طالبم هنوز
من داغدار روز و شب واپسین او

در لحظه‌ای که سخت‌تر از سخت پر کشید
پیغمبر از مصائب داغش سرود و دید

خو کرده است باد به انفاس جاری اش
گل کرده باغ با قدم نوبهاری اش

روز آشناست با تب و تاب شکفتنش
شب زنده است از شب شب زنده داری اش

حوا شده است همدم شب های تار او
مریم شده است خادمه‌ی افتخاری اش

باران نور آمد و دنیا بهشت شد
مانند روز بود شب خواستگاری اش

پل بسته در قنوت شبانه به سمت عرش
در لحظه های روشن چشم انتظاری اش

اسلام بی خدیجه به سامان نمی‌رسید
اسلام پایدار شد از پایداری اش

با این که یار و یاور اسلام شد، کسی
در روزهای سخت نیامد به یاری اش

باری به جز خدای محمّد نداشته
آنقدر صبر داشته که حد نداشته

از آن زمان که رونق شیطان زیاد شد
بتهای لات در عربستان زیاد شد

با این که آفتاب خدا سر زد از حجاز
جولان کفر بی حد و کفران زیاد شد

وقتی سمیه با نفسش آبرو گرفت
یاسر به وجد آمد و ایمان زیاد شد

هرچند در لطافت طبعش خلاف نیست
از چشم او لطافت باران زیاد شد

از برکت دعای فقیران بی پناه
بر سفره‌ی کرامت او نان زیاد شد

دست یتیم های عرب را گرفت و بعد
در قحط سال عاطفه مهمان زیاد شد

عالم به گرد حلقه‌ی لطفش اسیر ماند
با کاروان آینه ها هم مسیر ماند

هرگز زنی شبیه به این زن اصیل نیست
جز او زنی مجلله در کل ایل نیست

او چشمه سار کوثر و دریای بندگی است
در وصف او نیاز به بحر طویل نیست

بتهای جاهلیت اعراب را شکست
این زن که از تبار کسی جز خلیل نیست

هر شب خدا به محضر او می‌کند سلام
پس جایگاه عالی او بی دلیل نیست

این زن خدیجه است، خدیجه که در جهان
صبری شبیه صبر جزیلش جمیل نیست

زهرا و زینب از خود او ارث برده‌اند
در نسل او صبورتر از این قبیل نیست

باید به نام نامی او اقتدا کنند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

سرچشمه‌ی زلال ولایت خدیجه است
طبق حدیث، ظرف امامت خدیجه است

تنها زنی که بوده پس از احمد و علی
در اولین نماز جماعت خدیجه است

تنها زنی که در شب معراج، کردگار
براو سلام کرده به جرأت، خديجه است

تنها زنی که همسر و هم‌سرّ مصطفی است
در قبل و بعد لحظه‌ی بعثت، خدیجه است

تنها زنی که کرده از اسلام از نخست
باجان و مال خویش حمایت خدیجه است

تنها زنی که بعد وفاتش پیامبر
از روزگار کرده شکایت، خدیجه است

مادربزرگ طاهره‌ی یازده امام
مادربزرگ حضرت حجت، خدیجه است

جز او برای اهل زمین تکیه گاه کیست؟
تنها پناهگاه من بی پناه کیست؟

هرگز مباد سایه‌اش از شهر کم شود!
در تندباد، قامت این سرو خم شود

آنقدر عالی است مقامش که بی گمان
هر جا که پا گذاشته باید حرم شود

وصف کمال ذاتی او غیرممکن است
دریا اگر مُرکَّب و جنگل قلم شود

هر شاعری که در غم او بی‌شمار سوخت
اصلاً بعید نیست خود محتشم شود

باید برای دیدن او زائر غریب
با کاروان جن و ملک هم‌قدم شود

دنیا بدون آمدنش بی نتیجه است
تنها خدیجه بوده و تنها خدیجه است

ای عطر آشنای تو در جانمازها
زیباترین بهانه‌ی راز و نیازها

دسته گل محمدی حضرت رسول
ای قبله‌گاه دائمی سرو نازها

همراه بردبار نبی در فرودها
همگام سیر عرشی او در فرازها

ای خار چشم شور ابوجهل سیرتان!
زخم زبان شنیده از این

*********

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش