این روز‌های آخر عمرِ خودت را

این روز‌های آخر عمرِ خودت را

[ حسین طاهری ]
این روزهای آخر عمرِ خودت را 
هر‌ روز با یک غصّه‌ی تازه قرینی

خانم رخساره‌ی تو رنگ رفتن را گرفته 
احساسِ تلخِ لحظه‌های واپسینی 
 
در چشم‌هایت اشک، حرفِ درد دارد 
انگار از یک قصّه دیگر غمینی 

دلواپس ایّام تلخ روزگار 
بعد از فراق رحمةُ لِلعالمینی 

دلواپس یک سینه‌ی بی‌تاب هستی 
دلواپس یک میخ داغ و آتشینی

مادر رفتی که زهرا دخترت را
در هجوم چهل مرد نامرد و فشار دَر نبینی

ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
وقتی که آن‌جا گفت: یا فضّه خُذینی

از همسرت جای کفن پیراهنش را 
می‌خواستی، اما چرا با شرمگینی؟

نظرات