فاطمه مادر حسین و حسن گله کرد از وصال شیرازی گفت: ای آنکه از برای حسین شعر نغز و چکامه میسازی آفرین، از حسین من گفتی نیست اما مگر حسن پسرم؟ از غریب مدینه یادی کن بگو از داغ پارۀ جگرم شور شعر حسن گرفت وصال چشم او تا سحر ز غصه نخفت طبع ترکیببندگوی زلال چند بندی رثای او را گفت گفت اما لطیف و در پرده محضر فاطمه ادب میکرد از همان لحظهای سخن میگفت که حسن طشت را طلب میکرد چند بندی سرود طبع وصال تا شود فاطمه از او دلشاد چند بندی سرود سربسته شعرها را ولی ادامه نداد دید اگر شعر را ادامه دهد دل زهرا دوباره خواهد سوخت نه مگر قرنها دل مادر از همین رنجهای بیحد سوخت چه بگوید، بگوید ای مادر زخم، آن جسم را تصرف کرد همسر مجتبی به شوهر خود کاسهی زهر را تعارف کرد چه بگوید، بگوید ای مادر خون دلها بهسان رود شده زهر، سوزانده تار و پودش را چهرهاش مثل تو کبود شده ای مادریترین پسر فاطمه، حسن