از خودی بگذر که اینجا کربلاست

از خودی بگذر که اینجا کربلاست

[ حنیف طاهری ]
از خودی بگذر که اینجا کربلاست 
آخر پیری شروع ماجراست 

پیرِ ما مست شرابی دیگرست 
هر که اینجا تشنه‌تر، دریاتر است 

اینکه تیغش مثل ابرویش کج است 
پیرِ میدان مسلم ابن عوسجه‌ست

مثل شیری حی‌ و حاضر آمده‌ست
با حبیب ابن مظاهر آمده‌ست 

آمدن اسبِ شرف را زین کنند
تا محاسن را به خون رنگین کنند

یک‌نفس از کوفه با هم آمدند 
هشتم ماه مُحرم آمدند

نظرات