آنانکه عابدند به وقتِ اذان خوشَند آنانکه زاهدند به یک تکّه نان خوشَند از هردو تا نگار یکی ناز میکنند عُشّاقِ روزگار یکیدرمیان خوشَند نانی که میپزند به همسایه میرسد این خانواده با خوشیِ دیگران خوشَند این سفرهدارها که شدند میهمانشان بعد از بیا، بروست ولی با بمان خوشَند ما میخوریم و اهلِ کَرَم شُکر میکنند با این حساب بیشتر از میهمان خوشَند جانی بگیر و در عوَضَش هیچ هم مَده عُشّاق با معاملههای گِران خوشَند با اخمِ خویش راهِ فرارِ مرا مبَند صَیّاد اگر علیست، همه با کَمان خوشَند در نقطهنقطهی دلِ شیعه حَرَم زدند بر بامِ خانه پرچمِ دارُالکَرَم زدند ***** وقتی دخیلها گرهِ این درَند و بس این خانواده نیز گداپرورند و بس اینانکه سنگ را به نظر فِضّه میکنند از کودکی قبیلهشان زرگرَند و بس دلدادن و ندادنِ ما، دستِ ما نبود اینان به شیوهی خودشان دلبرَند و بس اربابزادهها همه ارباب میشوند چون بندهزادهها که همه نوکرند و بس این خانوادهای که مرا صید کردهاند حالا اسیرِ زلفِ علیاکبرَند و بس بُگذار بشکنند دلم را یکییکی اینجا فقط شکستهدلی میخرند و بس وقتی میانِ کوچهی ما راه میروَد یک شهر در زیارتِ پیغمبرند و بس ای بهترین، یگانهترینآفریدهها پیغمبرِ تمامِ پیمبرندیدهها ***** بیدار بود از سرِ شب تا سحر پدر میزد صدات با همهجای جگر پدر آهویی و به دام تو افتاده است شیر عمه اسیر توست ولی بیشتر پدر لیلا زیاد محضر آن دو نمیرسید تا خوب ارتزاق کند از پسر، پدر خیلی نیاز داشت زبان وا کنی علی خیلی نیاز داشت بگویی پدر پدر تو یوسفی و دور نشو از مقابلش وابسته است بر روی تو آنقدَر پدر پیش پدر رسیدی اگر قد بلند کن در آرزوی سرو رشید است هر پدر بَهبَه به این مقام که پایین پا پسر بَهبَه به این مقام که بالای سر پدر از بس نشسته موی تو را شانه کرده است حالا دلش به گیسوی تو خانه کرده است ***** وقتی که نیست خاک رهت سر برای چه؟ وقتی که نیست در حرَمت پَر برای چه؟ اهل کرم مقابل در ایستادهاند با این وجود پسزدنِ در برای چه؟ وقتی تو سفرهی حسنی پهن کردهای پس سرزدن به سفرهی دیگر برای چه؟ گر تو ادامهی علیِ کوفه نیستی پس آمدهاست اینهمه لشکر برای چه؟ ای خاک بر سرِ همه تاج سرم شکست افتاده زیر پا علیاکبر برای چه ؟ مغرب نیامدهست هنوز ای مؤذنم بالای نیزه رفتهای آخر برای چه؟ ما سعی میکنیم ولی یک عبا کم است اصلاً شدی تو چند برابر برای چه ؟