گذری نیست در این باغ که دیوار نشد

گذری نیست در این باغ که دیوار نشد

[ سیدرضا نریمانی ]
گذری نیست در این باغ که دیوار نشد
کُلبه‌ای نیست در این دشت که آوار نشد

سینه‌ی تنگ من از دوده‌ی اندوه پُر است
غصّه‌ای در دلم این‌گونه تلنبار نشد

آخر و عاقبتِ دوریِ یوسف کوری‌ست
بی‌جهت دیده‌ی یعقوب نبی تار نشد

سعی کردم که دلم را بخری، سود نداشت
بخت با ظرف تَرَک‌خورده‌ی من یار نشد

گیر افتاده‌ام از دست گناهان خودم
هیچ‌ کس مثل من این‌قدر گرفتار نشد

آبروریزیِ من قلب تو را درد آورد
آه، این پَست کجا مایه‌ی آزار نشد؟

با همین بی‌خردی سخت هواخواه تو‌اَم
عاشقت جذب زبان‌بازیِ اغیار نشد 

خواب دیدم که کف پای تو را می‌بوسم
حیف شد دیدن رویای تو تکرار نشد

شغل اجدادیِ من گریه بر اجداد شماست
چشمم از داغ تو یک ثانیه بی‌کار نشد

در سرم عطر شبستان نجف پیچیده
هیچ صحنی حرم حیدر کرّار نشد

لب به انگور ضریحش نزنم می‌میرم
خواستم ترک شود عادتم انگار نشد

قبل مُردن برسانید مرا پیش حسین
تا نگویند که او لایق دیدار نشد

جانِ آن ساقیِ لب‌تشنه‌ی بی‌دست بیا
یَلی اندازه‌ی او اُسوه‌ی ایثار نشد

پسر اُمِّ‌‌بنین آب شد از داغ فرات
عرق شرم به پیشانی‌اش انکار نشد

قدّ عباس سر آخر قدّ اصغر شده بود
هر چه کردند بدن، شکل علمدار نشد

نظرات