کویر چشم‌ مرا‌ رنگ‌ و‌ بوی‌ بارانی

کویر چشم‌ مرا‌ رنگ‌ و‌ بوی‌ بارانی

[ مهدی اکبری ]
کویر چشم مرا رنگ و بوی بارانی
تو پاره‌ی تن چشم و چراغ ایرانی

مرا که بنده‌ی احسان دستتان هستم
ببر به عرش نگاهت شبی به مهمانی
       
همیشه اوج گرفتم کنار چشمانت
چرا که حرفِ دلم را نگفته می‌دانی
       
تو بیست و پنج بهار افتخار دادی بر
هوایِ بی‌نفسِ این جهانِ حیرانی
       
و حال موقع رفتن میان یک حجره
تَرک تَرک شدی و با لبان عطشانی
       
تو آب می‌طلبی، آب بر زمین ریزند
چه سخت می‌شود این بیت‌های پایانی
       
و عصر واقعه تکرار می‌شود وقتی
برای فاطمه این‌طور روضه می‌خوانی
       
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

*****

سوال می‌کنم از دزدهای پیرهنش
لباس کهنه چگونه درآمد از بدنش

همان دو ضربه‌ی اول دوازده‌تا بود
بیا و شرم کن ای شمر اینقدر نزنش

خجالت است دلیلش که پشت و رو شده است
برهنه مانده و مادر رسیده از وطنش

چقدر سر به سرِ دختران خیمه گذاشت 
همان که قول جواهر گرفته بود زنش

نظرات