پسرعمو بشین برات، قصه‌ی غصه‌مو بگم

پسرعمو بشین برات، قصه‌ی غصه‌مو بگم

[ ابوذر بیوکافی ]
پسرعمو بشین برات، قصه‌ی غصه‌مو بگم
بیا که وقت رفتن، گریه کنیم برای هم

بیا بشین کنارم و، قرآن بخون بالا سرم
قرآن بخون ابوتراب، صداتو خیلی دوست دارم

اون روزی که من‌وتو رو، بابام به دست هم سپرد
یادمه که خیلی برا، بی‌کسی‌مون غصه می‌خورد

شعب ابی طالب و من، گرسنه خوابیدن شبا
یه قرص نونِ سهم‌مو، می‌دادم‌ش به دخترا

کم مگه من برای همسایه‌ها زحمت کشیدم
حالا که وقت یاریه، از کسی خیری ندیدم

الآن چرا به خونه‌مون، هیچ‌کسی سرنمی‌زنه؟!
بعد بابام دیگه کسی، خونه‌مو در نمی‌زنه

از ما دوتا یکی باید فدا بشه، که اون منم
غریبی امّا تو بمون، منم دعات می‌کنم

اشکامو دادم، سپرِ اشکِ چشات شه
پسر عمو، گریه نکن، زهرا فدات شه

فقط می‌خوام جای منو، خالی تو این خونه کنی
میشه موهای زینب‌و، بجای من شونه کنی؟!

دلم می‌سوزه بچه‌ها خزون میشه بهارشون
دلتنگِ من میشن ولی مادری نیست کنارشون

برای زینب، زودِ حالا خونه‌داری
گریه‌م برای توئه که بی‌کس‌وکاری

اشکامو دادم، سپرِ اشکِ چشات شه
پسر عمو، گریه نکن، زهرا فدات شه

آخه چطور برات بگم، قصه‌ی دیوار و درو؟!
حسن با چشمِ نگرون به من می‌گفت، مادر نرو

بدون نذاشتن بزنه، یاس‌ت جوونه
زخم پهلوم، شب برات روضه می‌خونه

دلم نمی‌خواست علی، یه‌روز ازت رو بگیرم
دلم نمی‌خواست پیش تو هی دست به پهلو بگیرم

یه لحظه لبخند شما، روضه‌ی رضوان منه
فدای قلب تو بشم، که بیت الاحزان منه

سکوت غربتت رو من نگفته می‌دونم علی
فهمیدم از اشکای تو زنده نمی‌مونم علی

یاس تو با غنچه‌ی پرپرش سوزوندن
داغ علمدارتو رو دلت نشوندن

دارم میرم جون توو، جون بچه‌های من
بیا با هم گریه کنیم، برا شهید بی‌کفن

القصه این غصه گذشت، تا که یه‌روز توو کربلا
زینب و آتیش و غم و، سرِ حسین رو نیزه‌ها

«یَومٌ عَلی صَدرِ النَبی»، «یَومٌ عَلی وَجه الثَری»
حق «ذَوِی القُربی» شده، «هذا حُسینٌ بِالعَراء»

نظرات