زینب میگه، برادرم تاج سرم مهلاً مهلا، یاابن الزهرا آب فرات، موج مزن وقت وضو، به زینبین موج مزن رقیه داره میمیره لباش چرا کبود شده موج مزن موج مزن آب فرات آب فرات اصغر من تشنه لبه موج مزن موج مزن موج مزن بخاطر دل رباب امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی فردا پریشان جمعشان ... **** به گودال افتاده، چه بی حال افتاده سر عشق زینب چه جنجال افتاده زدن با پا ضربه، به پهلوها ضربه سرت بریدن با دوازده تا ضربه ای که شیب الخضیب افتادی ای که خدالتریب افتادی خواهرت زودتر بمیرد کاش تا نبینه غریب افتادی لشکری رو سرت ریختن تا بشه جسم شریفت پامال همه انگاری میخوان سهمی داشته باشن ازت تو گودال