همراه زهرا مادرت شبهای جمعه با گریه آیم محضرت شبهای جمعه با باد اشک خواهرت شبهای جمعه این است داغ نوکرت شبهای جمعه افتاده بودی بی پناه و تشنه میزد تو زنده بودی حنجرت را دشنه میزد زینب به گودال آمده امّا سرت نیست پیرهن حتّی به جسم اطهرت نیست چرا انگشت با انگشترت نیست اصلاً خداروشکر که مادرت نیست چون پاره پاره پیکری سردار بی سر آری غریب مادری سردار بی سر آقا چه شد که گشته ای سر تا به پا زخم خوردی ز دست این و آن تو بی هوا زخم زد با زبانش یک نفر حتّی تو را زخم خوردی هزار و نهصد و پنجاه تا زخم بعد از تو روز این حرم شب شد عزیزم رخت اسارت سهم زینب شد عزیزم زینب کجا با شمر و خولی هم کلامی زینب کجا و این عمه بی احترامی این اسوهی عفّت کجا و چشم شامی ای وای دخت حیدر و بزم حرامی این خاندان که منسبش بوده عزیزی اینان کجا و بزم مستان و کنیزی آن سر که روی نی شده آن شوهر من است